[ و یکى از یاران خود را فرمود : ] بیش در بند زن و فرزندت مباش که اگر دوستان خدایند ، خدا دوستانش را ضایع ننماید ، و اگر دشمنان خدایند ، ترا غم دشمنان خدا چرا باید ؟ [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :0
کل بازدید :63801
تعداد کل یاداشته ها : 208
103/2/29
10:15 ص

شهید میرزا محمد خان غضنفرالسلطنه برازجانی، محل شهادت،گردنه مهار امام زاده شاه پسرمرد



شهید میرزا محمود خان برادر غضنفر در مبارزه با تیپ سلحشور نادری در نینیزک برازجان



شهید علی فرزند ابول شیخی اهل بنداروز در جنگ سربست چغادک که بدنش قطعه قطه گردید.



شهید حاجی فرزند رئیس ملک اهل لرده برازجان قاتلین: شیخ عبدالرسول و شیخ ناصر چاه کوتاهی بودند



شهید فرهاد فرزند رئیس ملک اهل لرده برازجان قاتلین: شیخ عبدالرسول و شیخ ناصر چاه کوتاهی بودند



شهید محمد اسماعیل بیگ خوشابی



شهید سید عبدالله شاهروبندی توسط ایادی شیخ عبدالرسول چاه کوتاهی بین گردنه خون و کلمه – مقبره وی بعد از گردنه به طرف خون میباشد



شهید محمد حسن بیگ و حاج محمد بیگ خوشابی در جنگ با انگلیسی ها



شهید محمدرضا بیگ زیارتی و حیدر بیگ خوشابی در سال 1273 حوالی بوشهر با انگلیسی ها



شهید سه نفر از اهالی شبانکاره در جنگ سربست چغادک



شهید دونفر از اهالی روستای خون در حمله هواپیماهای انگلیسی



شهیده زوجه علی فرزند جمعه در جنگ خون در حمله هواپیماهای انگلیسی



شهید آقا علی پوراکبری،در جنگ با اسماعیل خان دست نشانده انگلیسی ها



شهیده زینب همسر مرحوم رییس غلامعلی اتابک زاده در جنگ لرده



شهید غلامرضا فرزند محمد اسماعیل اهل روستای ارغون برازجان





منبع:

کتاب دلاوران دشتستانی تالیف اسماعیل شهرسبزی


  
  

شهید صادق گنجی در ششم اردیبهشت 1342درخانواده ای معتقد و مذهبی از دیار دشتستان درشهرستان فسا از توابع استان فارس متولد شد، پدر بزرگوار ایشان کرم گنجی که ارتشی بود، به سبب ماموریت کاری از برازجان راهی فسا شده بود.


 

صادق کلاسهای اول و دوم ابتدایی را در دبستان شهرستان فیروزآباد و سوم را در فلیون نورآباد ممسنی گذراند و هنوز 9 ساله نشده بود که پدرش در 23فروردین ماه 1351 براثر عارضه سکته به دیار معبود شتافت.

صادق کلاسهای اول و دوم ابتدایی را در دبستان شهرستان فیروزآباد و سوم را در فلیون نورآباد ممسنی گذراند و هنوز 9 ساله نشده بود که پدرش در 23فروردین ماه 1351 براثر عارضه سکته به دیار معبود شتافت.

از آن پس ایشان به همراه مادر و سه خواهر و دو برادرش به سرزمین پدری بازگشت و کلاس های چهارم و پنجم را در مدرسه خواجه خضر قدیم که بعدها حکمت نام گرفت گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان فرخی سابق برازجان(شهیدبهشتی) به پایان رساند.


  
  

وصیتنامه :??
?من از قیامت مى ترسم زیرا وسوسه هاى شیطانى مرا لحظه به???
?لحظه به لبه پرتگاه جهنم نزدیک مى سازد و هیچ چیز جز به خدا???
?توسل و جهاد کردن نیست و هیچ چاره اى جزء قیام کردن در راه???
?خدا را نمى بینم زیرا من هم امیدم، انتظارم، معشوقم، معبودم به???
?اوست و اوست که مرا یارى مى دهد.


  
  

بسم رب الشهداء و الصدیقین

نام و نام خانوادگی شهید : حسن نیکنام

نام پدر : ابول

تاریخ تولد : 28/2/1345

محل تولد : برازجان

مسئولیت در زمان شهادت : تخریب چی

تاریخ شهادت : 16/2/1366

محل شهادت : شلمچه

محل دفن : بهشت سجاد (ع) برازجان

گزیده ای از وصیت نامه شهید حسن نیکنام :

 ( هیچ چیز جز شهادت آرزوی من نیست و هیچ چیز جز شهادت نمی تواند گلوی تشنه مرا سیراب کند. )

شهید حسن نیکنام   www.shahid-borazjan.blogfa.com

زندگی نامه شهید حسن نیکنام :

شهید حسن نیکنام در سال 1345 در شهر برازجان در خانواده ای متوسط ولی مؤمن و معتقد به اسلام دیده به جهان گشود.و از همان دوران کودکی شایستگی خود را در تمام مسائل دینی ، اجتماعی و اخلاقی نشان داد. شهید سال 1352 وارد دبستان شهید جاوید کازرونی گردیده و با همت تمام مراحل ابتدایی را به پایان رسانید. و وارد مدرسه راهنمایی مدرس برازجان گردید. در مدت تحصیلات راهنمایی عضو فعال انجمن اسلامی این مدرسه بود. و به امر تبلیغ و امورات فرهنگی عشق می ورزید. شهید دوره متوسطه را در دبیرستان آیت الله طالقانی تا سال چهارم با موفقیت پشت سر گذاشت. وی در دوره دبیرستان نیز عضو فعال  شورای انجمن اسلامی دبیرستان مذکور و از اعضای پایگاه مقاومت دانش آموزی دبیرستان آیت الله طلقانی بود. وی در اواخر سال 61 فعالیت خود بی دریغ خود را در پایگاه مقاومت کربلا شروع ، و مخلصانه و صادقانه ، همگام با سایر برادران همرزم و بسیجی اش به پاسداری از دستاورد های ارزشمند انقلاب اسلامی پرداخت. پس از مدت کوتاهی به عنوان یکی از اعضاء شورای سرپرستی پایگاه مذکور انتخاب گردید. شهید در سال 62 همراه جمعی از برادران بسیجی خود به جبهه کردستا عزیمت نمود. و با رشادت و دلاوری منحصر به فردی که داشت به مبارزه با گروهک های محارب و ملحد پرداخت و بیش از سه سال از عمر پر بارش را در راه جهاد با دشمنان اسلام و قرآن و ولایت فقیه گذراند.وی در مدت عزیمتش به میادین نبرد دوبار مجروح گردید. اما به خاطر عشق وافرش به اسلام و امام عزیز امت خللی در اراده استوارش به وجود نیامد.

از خصوصیات اخلاقی شهید : فردی صادق و مخلص و بی ریا و به دور از هرگونه آلایش بود. فردی با تقوا و پرهیزگار بود و همیشه افتخار داشت که در مراسم مذهبی، سیاسی همانند نماز جمعه و جماعات و راهپیمایی ها حضور فعال داشته باشد. تا اینکه این رزمنده شجاع و بی باک در عملیات کربلای هشت ، که ایشان به عنوان فرمانده گروه انجام وظیفه می نمودند مورد اصابت خمپاره بعثیون کافر قرار گرفته و از چند ناحیه بدن مجروح و به بیمارستان امام رضا (ع) مشهد اعزام شد و پس از مدت یک ماه بستری بودن در این بیمارستان در تاریخ 15/2/1366 به آرزوی دیرینه خود که همان فیض عظمای شهادت بود نائل شد و روح پاکش به ملکوت اعلی پیوست.

 خاطرات :

مسعود برزیده (مدیر وبلاگ) : شبی به قصد دیدار با خانواده شهید حسن نیکنام و همچنین بیان خاطراتی در مورد شخصیت آن شهید از زبان خانواده ایشان به خانه آنها رفتیم و با مهمان نوازی گرم آنها مواجه شدیم.

نوشته های زیر نیز مختصری از خاطرات برادران شهید حسن نیکنام، از فعالیتها و مبارزات اوست که برای ما نقل کرده اند:

محمد اسماعیل نیکنام (برادر شهید) از شهید نیکنام به عنوان فردی سخت کوش ، مؤمن و شجاع یاد می کند و او را الگوی مناسبی برای هم سن و سالانش می داند.

نماز او هرگز ترک نمی شد و به قرآن خواندن همیشه عادت داشت.

برادر شهید حسن نیکنام (محمد اسماعیل نیکنام) در ادامه به فعالیتهای آن شهید اشاره می کند و می گوید : او ضمن موفقیت در دروسش، در مقاطع مختلف تحصیلی عضو انجمن های اسلامی بوده و همچنین در اوایل انقلاب با برادران بسیجی خود از حریم شهر در مقابل منافقین دفاع می کرد که این ها، همه مقدمه ای بود برای حضور پر بار و مکرر وی در جبهه حق علیه باطل (جنگ ایران و عراق)، که نشانه عشق او به ولایت ، رهبری ، دین و وطن بود.

برادر دیگر شهید نیز او را چنین توصیف میکند :

او شخصیتی مذهبی و عجیب داشت و همیشه سعی می کرد خانواده ،دوستان و آشنایان خود را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت کند. 

من الله توفیق


  
  

غریب آشنا  

 

گفتم تو شیرین منی   گفتی تو فرهادی مگر

گفتم خرابت میشوم   گفتی تو ابادی مگر

گفتم که بر بادم مده   گفتی تو طوفانی مگر

گفتم که خاموشم مکن   گفتی تنو فانوسی مگر

گفتم ز کویت می روم   گفتی تو ازادی مگر

گفتم فراموشم مکن   گفتی تو در یادی مگر

گفتم دلم با عشق توست  گفتی دلم بی رنگ  ز توست

 

نوشته شده در شنبه ششم خرداد 1391ساعت 22:30 توسط رها| 15 نظر


" قسم "

 

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم

                   و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،                   

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 

 

نوشته شده در یکشنبه سوم اردیبهشت 1391ساعت 18:41 توسط رها| 3 نظر


امید

 

 رد پایت بر غزل هایم چه زیبا مانده است
 
از تو و عشقت برای من همین ها مانده است


 کوله بارت را به دقت بستی اما خوب من
 
خاطرات خوب تو در ذهن من جا مانده است


 سهم من بودی و هستی از تمام زندگی
 
گر چه سهم من فقط در خواب و رویا مانده است


 عابر پس کوچه های خلوت تنهایی ام
 
بی تو اینجا کوچه هم تنهای تنها مانده است

 
 
آمدی گفتم خدایا ماندگارش کن ولی
 
گر چه رفتی باز فریاد خدایا مانده است


 بی تو شب انقدر تاریک است گویا ماندنیست
 
من نمیدانم امیدی هم به فردا مانده است


 می روی دریا به جزر ممتدی اما بدان
 
ساحلت در آرزوی مد دریا مانده است

 

نوشته شده در یکشنبه چهاردهم اسفند 1390ساعت 0:5 توسط رها| 9 نظر


دلم تنگته

 

                     " دلم تنگته "

 

"" بی تو ""

 

وقتی تو نیستی

نه هست‌های ما چونانکه بایدند 

                                               نه بایدها . . .

 مثل همیشه آخر حرفم 

                                   و حرف آخرم را 

                                                             با بغض میخورم

 عمری است لبخندهای لاغر خود را 

  در دل ذخیره می‌کنم 

  باشد برای روز مبادا

 اما

در صفحه‌های تقویم

 روزی به نام روز مبادا نیست

 آن روز هرچه باشد 

                    روزی شبیه دیروز 

                                     روزی شبیه فردا 

                                               روزی درست مثل همین روزهای ماست

 اما کسی چه می‌داند؟ 

                                   شاید 

                                       امروز نیز روز مبادا باشد!

 وقتی تو نیستی 

 نه هست‌های ما چونانکه بایدند

                                                نه بایدها . . .

 هر روز بی تو روز مباداست.

 

سالها تنهایی

 

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

 

" فواره های فرود "

http://mypix.ir/wp-content/uploads/2011/07/Www.Mypix_.Ir643.jpg

 

چه جای شکوه اگر زخم آستین خوردم

که هرچه بود ز مار درآستین خوردم

 

فقط به خیزش فواره ها نظر کردم

فرود آب ندیدم! فریب از این خوردم

 

مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند

که تیر وسوسه از یار ِ  در کمین خوردم

 

ز من مخواه کنون با یقین کنم توبه

من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم !

 

قفس گشودی ام و " اختیار " بخشیدی

همین که از قفست پر زدم ? زمین خوردم

 

 

 


  
  
   1   2   3   4      >