سید مصطفی خمینی (آذر 1309-1 آبان 1356)، فرزند بزرگ روحالله خمینی بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و از فعالان سیاسی تا پیش از انقلاب ایران بود.
او در آذر 1309، در قم متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسههای باقریه و سنایی به پایان رساند. در سال 1325 به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال 1330 سطح را به پایان رساند و در درس خارج میرزا حسن موسوی بجنوردی و حسین طباطبائی بروجردی حضور یافت.[2] مصطفی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز مهارت داشت.
او دو فرزند داشت که حاصل ازدواجش با دختر آیتالله شیخ مرتضی حائری یزدی فرزند آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم بود فرزند دختر، سیده مریم نام داشت که پزشک شد و چندی در امارات متحده عربی (دوبی) و اکنون در سوئیس زندگی میکند و فرزند پسر، سید حسین خمینی است که طلبه و روحانی شد و در سالهای اول انقلاب اسلامی وارد عرصه سیاست شد.سید حسین خمینی از مخالفان جمهوری اسلامی است.[3][4][5]
از همان روزهای نخستین فعالیتهای سیاسی خمینی بر ضد حکومت پهلوی، در کنار او به فعالیت سیاسی پرداخت و [2] در پیشبرد حرکت اسلامی نقش بسزایی داشت. خمینی در روز 4 آبان 1343 علیه لایحه کاپیتولاسیون و انقلاب سفید، دولت وقت ایران سخنرانی کرد. در 13 آبان همان سال خمینی، شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید شد.
پس از این ماجراها، نیروهای امنیتی ایران، مصطفی خمینی را دستگیر و سپس به ترکیه و عراق تبعید کردند. سید مصطفی خمینی، در نجف به مبارزه بر ضد حکومت پهلوی پرداخت و بر ادعای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مشاور برجستهای برای سید روحالله خمینی بود.[6]
ساواک که از سابقه مبارزاتی مصطفی خبر داشت در 15 خرداد 1342 دستور جلب اورا به شهربانی قم صادر کرد. ماموران زمانی که مصطفی در خانه آیتالله مرعشی نجفی مشغول صحبت با ایشان بود، به آن جا یورش بردند و او را دستگیر کردند و مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و در سلول انفرادی زندانی کردند[6].
در 8 دی 1343 او را از زندان آزاد کرده و در 13 دی که تنها 5 روز از آزادی اش میگذشت به دنبال استقبال چشمگیر مردم، ماموران حکومتی به خانه او در قم حمله کردند و بار دیگر مصطفی را دستگیر و به تهران اعزام میکنند.[2][6]
مصطفی خمینی یک سال در شهر بورسای ترکیه به حالت تبعید ماند اما باز سعی در بازگشت به ایران کرد و با رئیس سازمان امنیت بورسا در این زمینه اقدام به گفتگو کرد تا در مورد بازگشتش به ایران با نعمتالله نصیری گفتگو کند. نصیری شرط حضور مصطفی خمینی را ماندن در خانهای روستایی و عدم ارتباط با انقلابیون اعلام کرد که با عدم موافقت مصطفی، وی به همراه خمینی در تبعید ماند.[2]
در 13 مهر 1344 خمینی و سید مصطفی از ترکیه به عراق برده شدند و در 23 مهر در نجف ساکن شده و بحث را آغاز کردند و مصطفی علاوه بر حضور در درس خمینی، شروع به تدریس کردند.[2]
مصطفی در عراق نیز از مبارزه دست نکشید و به دنبال اوج گیری نهضت رهایی بخش فلسطین، تلاش کرد که روحانیون خارج از کشور به پایگاههای فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند، وی حتی خود تحت آموزشهای نظامی قرار گرفت. فعالیتهای او سبب شد که در 21 خرداد 1348 رئیس جمهور وقت عراق، احمد حسن البکر، او را تهدید به برخورد کرد.[2]
سید مصطفی خمینی در 1 آبان 1356 در 47 سالگی درگذشت. او از آغاز فعالیتهای سیاسی همواره مورد تهدید نیروهای امنیتی قرار داشت و با توجه به تلاش گسترده او در نهضت خمینی در ایران و عراق، از سوی مقامات ایرانی و عراقی شدیداً مورد تهدید قرار داشت، به همین دلیل هنگام انتشار درگذشت او، برای بسیاری از انقلابیون قابل قبول نبود که فوت وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمیشد.[2] بسیاری معتقدند که سید مصطفی از نزدیکترین افراد به سید روحالله خمینی بود و مرگ وی ضربه سنگینی برای پدرش بود. مراسم عزای سید مصطفی حرکتی ضد حکومت پهلوی شد.[7]
بعد از مرگش سید روحالله خمینی در پیامی کوتاه چنین نوشت:
انا لله و انا الیه راجعون
در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام 1397 مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد
اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام[2].
نماز را سید ابوالقاسم خوئی برای مصطفی خمینی اقامه کرد و پس از تشییع، وی را در حرم علی ابن ابیطالب و در کنار قبر محمد حسین اصفهانی کمپانی دفن کردند.
صادق گنجی (زاده اردیبهشت 1342 فسا)، از اهالی برازجان مرکز شهرستان دشتستان استان بوشهر، پس از اتمام دوران دبیرستان راهی تهران شد و در مدرسه عالی شهید مطهری به تحصیل علوم دینی پرداخت. در زمان جنگ با عراق به مدت بیست ماه در جبهههای مختلف حضور یافت. مدتی مسئولیت بازرسی اداره عقیدتی سیاسی در نیروی دریایی سپاه پاسداران را داشت و چندماهی در وزارت ارشاد مشغول شد. او در سال 1365 در شهر لاهور پاکستان، مسئولیت نمایندگی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران شد.[1]
وی روزهای پایانی ماموریت خود بعنوان رایزن فرهنگی را در پاکستان میگذاراند و در آستانه مراسم تودیعی که روز 28 آذرماه 1369 شمسی در لاهور پاکستان توسط شاعران و نویسندگان پاکستانی برپا کرده بودند توسط شاخه نظامی سپاه صحابه جلو درب هتل مراسم ترور شد. گنجی مسئولیت کنسولگری و خانه فرهنگ ایران در لاهور پاکستان را از سال 1365 تا 1369 بر عهده داشت و در زمان فعالیت در پاکستان از نفوذ زیادی در میان گروههای شیعه و سنی برخوردار بود.[2][3]
وی در مدت حضورش در پاکستان چندین اثر از جمله: مسیحیت در پاکستان، زن در پاکستان، شخصیتهای پاکستان، احزاب و گروههای پاکستان، پاکستان و چگونگی فعالیت آمریکا در این کشور و آموزش و پرورش پاکستان را به چاپ رساند.[4]
علی شریعتی در بین سالهای 1959 تا 1964 در فرانسه زندگی می کرد. او در سال 1963 تز دکترای خودش را در 150 صفحه به زبان فرانسه و با عنوان «شایستگان بلخ» ارائه کرد. تز او در واقع ترجمه ای بود از بخش سوم یک کتاب قرن سیزدهم میلادی از صفی الدین بلخی. تز دکترای شریعتی زیر نظر پروفسور گیلبرت لازارد نوشته شده بود. او توانست با کمترین نمره ممکن که فقط برای قبولی کافی است مدرک خودش را بگیرد. بر خلاف آنچه درباره شریعتی می گویند، شریعتی نه مدرک دکترای خود را در ادبیات گرفت و نه در فلسفه. عنوان مدرک او «تاریخ اسلام در قرون وسطی» بود.[12]
شریعتی از آبان ماه 1351 تا تیر ماه 1352 به زندگی مخفی خود روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی حسینیه ارشاد به بعد، متن سخنرانیهای شریعتی با اسم مستعار به چاپ میرسید. در تیر ماه 1352، ساواک پدر علی شریعتی و بعد برادر خانم وی را به گروگان گرفت و به زندان اوین برد تا شریعتی به ناچار خود را معرفى کند. بعد از آن روز به مدت 18 ماه به انفرادی رفت و پس از آن آزاد شد زیرا شاه به دلیل فشارهاى بینالمللی و درخواست وزیر فرهنگ الجزایر دریافت که نگه داشتن شریعتى در زندان بیش از آزادى او میتواند به شهرت و محبوبیت او بیافزاید.[13] اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس کرده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده شده بود. رژیم همه راههای مبارزه اجتماعی را بر او بسته بود، حسینیه ارشاد تعطیل و او از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفی هم عملاً امکان نداشت. ساواک او را شدیداً تحت نظر داشت و روز به روز حلقه این محدودیتها تنگتر میشد. شریعتی خود میگوید: «ظاهرا آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافتهام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شدهام». دکتر شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش تصمیم به «هجرت» میگیرد. ممنوعالخروج بودن مانع بزرگی برای مهاجرت او به خارج از کشور بود. اما وی با گرفتن گذرنامه با اسم فامیلی "مزینانی" توانست از کشور خارج شده و تهران را به مقصد بروکسل ترک کند. شریعتی پس از چند روز اقامت در بروکسل آنجا را به مقصد ساوت همپتن انگلیس ترک میکند. وی در 29 خرداد 1356 در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان میگذشت، در ساوتهمپتون به شکل مشکوکی درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی به دلیل نداشتن سابقه? بیماری قلبی، عدم کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبرداشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبر مشکوک بود.[14] شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیه? ارشاد دفن کنند، ولی هماکنون در قبرستانی کنار آرامگاه حضرت زینب کبری، در شهر دمشق نگهداری میشود و خانوادهاش هزینه نگهداری جسد وی را متقبل شدند.[نیازمند منبع]
در مشهد محمد تقی شریعتی پیرو نهضت خداپرستان سوسیالیست بود و به دنبال سفرمحمد نخشب و حسین راضی و تشکیل حوزه حزب ایران و سپس جمعیت آزادی مردم ایران که در حقیقت ادامه دهنده راه و اندیشه نهضت خداپرستان سوسیالیست محسوب میشدند، علی شریعتی نیز به نهضت خداپرستان سوسیالیستپیوست و همانجا نخستین آموزههای اسلام انتقادیاش را کسب کرد.[15] او تحت تاثیر این اموزهها کتاب ابوذر خداپرست سوسیالیست نوشته جوده السحار را در سال 1334 ترجمه و منتشر ساخت.
در جریان وقایع 30 تیر سال 1331 اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام شاهنشاهی بود. او تحت تاثیر سنتهای خانوادهاش، بویژه افکار نوگرایانه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حکیم و عموی پدرش عادل نیشابوری از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب بهشمار میآمدند. پدرش کانون نشر حقایق اسلامی مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی بهحساب میآمد.
شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضت علیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیتهای مصرانهاش باعث دستگیری او در سال 1336 و انتقال فوریاش به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.
پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و مصطفی چمران پیوست و در سال1341 سازمان نهضت آزادی ایران (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. در جریان کنگره جبهه ملی ایران در اروپا در ویسبادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت 1962 با نظر حسین راضی، شریعتی با توجه به قدرت فکری و قلمیاش، به عنوان سردبیر روزنامه فارسیزبان ایران آزاد (ارگان جبهه ملی ایران خارج از کشور در اروپا) انتخاب شد. اولین شماره این نشریه پس از سردبیری شریعتی در 15 نوامبر 1962 منتشر گردید. این نشریه دیدگاههای روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیتهای مبارزات مردم ایران را منعکس میکرد و ارگان رسمی جبهه ملی ایران در اورپا محسوب میگردید. قبل از آن پرویز ورجاوند سردبیری این نشریه را بر عهده داشت.[16]
در سال 1337 شمسی به سازمان آزادیبخش الجزایر مىپیوندد و سخت به فعالیت مىپردازد. در سال 1338 شمسی مقالهای تحت عنوان "به کجا تکیه کنیم" را در یکی از نشریات فرانسه منتشر میکند. در سال 1339 شمسی مقاله "شعر چیست؟" ساتر را ترجمه و در پاریس منتشر می نماید و در همان اول به علت فعالیت در سازمان آزادیبخش الجزایر گرفتار میشود و در زندان پاریس با "گیوز" مصاحبهای میکند که در سال 1343 در توگو چاپ میشود. در سال 1339 نیز مقالهای تحت عنوان "مرگ فرانتس فانون" را در پاریس منتشر میکند، همچنین در طول مبارزات مردم الجزایر برای آزادی دستگیر میشود و مورد ضرب و شتم پلیس فرانسه قرار میگیرد و روانهء بیمارستان میشود و سپس به زندان فرستاده می شود.[17]
شریعتی یکی از متفکران مسلمان بود و در عین حال، رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باورهای مذهبی داشت. او بهطور خاص، تشیع صفوی[18] را مظهر سنت مسخ شده میداند و آن را توام با اسارتپذیری، خرافه، تقلید و جبرگرایی معرفی میکرد.[19]
وی همچنین از نگاه سطحی به مدرنیته نیز انتقاد میکرد و معتقد بود که راه پیشرفت و ترقی ملتهای شرقی، متفاوت از راهی است که غرب پیمودهاست.[19] البته استفاده آگاهانه از تجربیات مدرنیته در غرب، مورد پذیرش شریعتی قرار داشت. شریعتی، محمدرضا حکیمی را به عنوان وصی خود جهت هرگونه دخل و تصرف در آثارش انتخاب کردهاست.[
علی شریعتی مزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی [5] [6] (2 آذر 1312، روستای کاهک، سبزوار – 29 خرداد 1356، ساوتهمپتون، انگلیس) نویسنده، جامعهشناس، تاریخشناس[1][7]، پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران بود[1]، که در سن چهل و چهارسالگی بهصورت مشکوکی در انگلستان درگذشت، و هماکنون آرامگاه وی در مکانی نزد مقبره حضرت زینب کبری در دمشق سوریه است.
شریعتی علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، دلیل دیگر شهرتش کارنامه فعالیتهای اوست که برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدادگری نسبت به سلطنت وقت داشته است. شریعتی را در ادبیات معاصر معلم شهید مینامند. و از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی یه یاد او برگزار و اجرا کردهاند. و از آن زمان نقدها و تجلیلهای زیادی پیرامون آثار، آراء و تاثیراتی که او بر چند دهه? معاصر ایران گذاشته وجود دارد.
علی شریعتی در دوم آذر سال 1312 در روستای کاهک در کویر مزینان در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدر پدربزرگش، ملا قربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده حاج ملا هادی سبزواری محسوب میشد. ملاقربانعلی چهار فرزند به نامهای محمود، احمد، حسن و حسین داشت. محمود که به هنگام مرگ پدر، به تحصیل علوم قدیمه مشغول بود، با اصرار مردم مزینان به آنجا آمد تا پیشنماز مسجد و مدرس حوزه علمیه باشد. او تا پایان عمر خود در مزینان ماند و چهار فرزند به نامهای معصومه، قربانعلی، محمدتقی و آقامیرزا محمد از خود بهجا گذاشت. محمد تقی شریعتی در سال 1311 با دختری روستایی از اهالی کاهک به نام زهرا امینی ازدواج کرد و اولین فرزند آنها، علی شریعتی بود.[8]
شریعتی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان ابن یمین در مشهد در سال 1319 آغاز کرد، اما به دلیل بحرانی شدن اوضاع کشور در سال 1320، محمدتقی شریعتی مجبور شد خانوادهاش را به ده بفرستد و بنابراین وقفه کوتاهی در تحصیلات شریعتی ایجاد شد. پس از آن، شریعتی به همان دبستان برگشت و تحصیل را ادامه داد.[9]
شریعتی در سال 1325 وارد دبیرستان فردوسی مشهد شد. او پس از اتمام سیکل اول دبیرستان در سن شانزده سالگی، با هدف ادامه تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی شد. وی در سال 1334 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد گشت و رشته ادبیات فارسی را برگزید. وجود تفکر خلاق باعث شد که شریعتی در طول دوران تحصیل در دانشکده ادبیات به انتشار آثاری چون: ترجمه ابوذر غفاری ، ترجمه نیایش اثر الکسیس کارل و یک رشته مقالههای تحقیقی در این زمینه همت گمارد. البته شریعتی ترجیح میداد به هر طریق تحصیلات عالیه را بدون وقفه ادامه دهد، اما پدرش تأکید داشت که وارد دانشسرا شود که شاید علت اصلی آن وضع اقتصادی خانواده بود.[10] در تاریخ 24 تیر 1337 با پوران شریعترضوی همکلاسیش ازدواج کرد.[11]
شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را در مشهد گذراند و پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی به علت شاگرد اول شدنش برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد تا تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در دانشگاه سوربن فرانسه و در رشته ادبیات ادامه دهد. وی در آنجا به تحصیل علومی چون جامعهشناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با اساتید بزرگی چون لویی ماسینیون، جورج گورویچ و سارتر و... آشنا شد. در سال 1343 به ایران بازگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری وی از سوی ساواک بود و متعلق به دو سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود و در عین حال لازمالاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. اوایل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت[11]
در سال 1344 مدتی پس از بیکاری ، اداره فرهنگ مشهد، استاد جامعهشناسی و فارغالتحصیل دانشگاه سوربن را به عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد استخدام میکند، و سپس در دبیرستان به تدریس میپردازد و بالاخره به عنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد میشود. در سال 1348 به حسینیه ارشاد دعوت میشود و به زودی مسئولیت امور فرهنگی حسینیه را به عهده گرفته و به تدریس جامعهشناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی میپردازد.اما سرانجام در سال 1352، رژیم، حسینیهء ارشاد را تعطیل نمود، و شریعتی را به مدت 18 ماه روانه زندان کمیته شهربانی میکند. وی پس از آزادی از زندان روز های بسیار سختی را پشت سر گذاشت و بار ها توسط ماموران ساواک تهدید شد و تحت شکنجه روحی و جسمی قرار گرفت.[11]
مصطفی چمران
مصطفی چمران ساوجی (1311 تهران - 31 خرداد 1360 دهلاویه [1])مشهور به دکتر مصطفی چمران فعال سیاسی-نظامی ایرانی و بنیانگذار ستاد جنگهای نامنظم در جنگ ایران و عراق بود.
وی پیش از انقلاب 57 انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد، سپس به لبنان میرود و در آن جا به همراه امام موسی صدر سازمان امل را تشکیل میدهند. با انقلاب در ایران وی پس از 21 سال به ایران باز میگردد و پس از آموزش نیروهای سپاه، از سوی مهندس بازرگان به معاونت نخستوزیری دولت موقت در امور انقلاب منصوب میشود. بعد از موفقیت در پاوه آیت الله خمینی مسئولیت وزارت دفاع را به وی میسپارد. از دیگر مسئولیتهای وی میتوان به نمایندگی تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نماینده روحالله خمینی در شورای عالی دفاع اشاره کرد.
با شروع جنگ به اهواز رفت و ستاد جنگهای نا منظم را بنیان گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در سی و یک ام خرداد ماه 1360 در مسیر دهلاویه-سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد[
مصطفی چمران در سال 1311 خورشیدی در خیابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک به دنیا آمد. او فرزند حسن چمران ساوجی بود که از روستای چمران ساوه به تهران مهاجرت کرد.[3][4][5][6][7][8]
وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. به سال 1332 با رتبه 15 در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. پس از فارغ التحصیلی در سال 1336 یک سال را به تدریس در دانشکده? فنی پرداخت.
او در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و از استاد خود مهدی بازرگان نمره بیست و دو (22) را در درس ترمودینامیک دریافت کرد. چمران در ریاضیات و هندسه، آنقدر توانا بود که حریفی نداشت. در درسهای آن روز رایانه آنالوگ، جزو مهم ترین و سخت ترین درس ها بود که چمران از آن هم نمره 20 گرفت.
عباس چمران، برادر او آخرین رییس دانشکده مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف قبل از انقلاب بود که پس از فوت وی درگذشت[9] و مهدی چمران برادر دیگر او رئیس شورای شهر تهران است.
مصطفی چمران دو بار ازدواج کرد او از همسر اول خود، پروانه، سه فرزند دارد؛[10] که دو دختر و یک پسر میباشند. فرزند پسر او بعدها در سواحل آمریکا غرق شد. همسرآمریکایی وی پس از گذراندن مدتی در لبنان به دلیل شرایط سخت و محرومیت شدید تصمیم به بازگشت به آمریکا نمود و اوراتنها گذاشت. درادامه حضورش درلبنان نقاشی شمع شهید چمران آغاز آشنایی او با خانم «غاده» شد که درنهایت به ازدواج او با همسر لبنایی اش انجامید.
وی از 15 سالگی در جلسات تفسیر قرآن سید محمود علایی طالقانی در مسجد هدایت و در دروس فلسفه و منطق مرتضی مطهری و نیز در جلسات دیگر شرکت داشت.
چمران از نخستین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق، از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت فعال داشت. وی در روز 16 آذر 1332 در حمله گارد به دانشکده فنی دانشگاه تهران جزو معترضان به حضور نیکسون بود. چمران از مسوولان نهضت مقامت ملی و عضو جبهه ملی در دانشگاه تهران به شمار می امد .
او به همراه تنی چند از هم فکرانش به تاسیس نهضت آزادی ایران