هرگاه یکی از شما برادرش را در راه خدا دوست داشت، او را [از این دوستی [باخبر کند، که این کار، الفت راپایدارتر می سازد و دوستی را استوارتر می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :3
کل بازدید :64480
تعداد کل یاداشته ها : 208
04/1/11
6:40 ص

فهرست اماکن دیدنی همدان

برای دریافت فهرست اماکن دیدنی همدان کدHame را به 8282 ارسال نمایید.

هَمِدان یکی از شهرهای غربی و کوهستانی ایران می‌باشد که در استان همدان و در دامنه رشته کوه الوند واقع شده‌است. همدان یکی از شهرهای تاریخی-فرهنگی و توریستی ایران به شمار می‌رود. این شهر در سیصد و شصت کیلومتری جنوب غربی تهران، در ارتفاع 1800 متری از سطح دریا قرار دارد. در مرداد سال 1388 به عنوان یازدهمین کلانشهر ایران معرفی شده و هم اکنون "مجموعه بزرگ شهری همدان" شامل شهر های همدان،اسدآباد، بهار،لالجین،جورقان،صالح آباد و مریانج می باشد. شهر همدان مرکز شهرستان همدان و نیز مرکز استان همدان است.
آثار تاریخی
 آرامگاه بوعلی سینا دانشمند و طبیب نامی ایرانی
 آرامگاه باباطاهر
 گنبدو آرامگاه علویان
 آرامگاه استرومردخای
 برج قربان
 تپه باستانی هگمتانه
 کتیبه‌های گنجنامه
 مجسمه شیر سنگی
 بازار کهن همدان
 مسجدجامع همدان
 کلیسای پروتستان
 کلیسای رافاییل
 میدان امام خمینی (ره)
 قلعه دختر(قیزقلعه سی)
 تپه مصلی
 بقعه خضر
 آرامگاه عارف قزوینی
 سرای قلمدانی
 حمام تاریخی قلعه

مراکز گردشگری، چشم‌اندازهای طبیعی
تله کابین گنجنامه تپه عباس آبادآبشار گنجنامه، پیست اسکی تاریک دره، باغهای مصفای دامنه الوند به ویژه درهای عباس آباد و حیدره و امامزاده کوه و سد اکباتان، پارک مردم و بوستان ارم و شهر بازی ارم از نقاط گردشگری و طبیعی همدان هستند.

مکان و آثار باستانی مذهبی

امامزاده عبدالله، امامزاده یحیی، امامزاده حسین، امامزاده اسماعیل(امامزاده کوه)، امامزاده هادی ابن علی، امامزاده اسماعیل، امامزاده اهل بن علی.مقبره باستانی امامزاده اظهر، مقبره? باستانی امامزاده هود.

موزه‌ها و مراکز فرهنگی هنری
 موزه تاریخ طبیعی همدان
 موزه هگمتانه
 موزه آرامگاه بوعلی


  
  

سفر همدان و همایش ملی خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی

 

   1) اوایل اسفند ماه در جلسه‌ی دفاع خانم ابراهیمی، آقای دکتر عطایی که به‌عنوان داور خارجی از همدان آمده بود خبر داد که قصد دارند در اردیبهشت ماه همایشی را در بزرگداشت رشیدالدین فضل الله برگزار کنند و از من و دیگر دوستان خواست که مقاله‌ای را شرکت در آن همایش آماده کنیم. چند روز بعد، من تصادف کردم و دستم شکست و تقریبا خیالم راحت شد که نمی توانم برای آن همایش کاری کنم و موضوع را هم تلفنی به دکتر عطایی اطلاع دادم. موضوع در همین‌جا تمام نشد. هفته‌ی قبل از همایش از همدان تماس گرفتند و گفتند برایم بلیط هواپیما گرفته‌اند. روز بعد زنگ زدند و زمان دقیق سخنرانیم را به اطلاعم رساندند و روز بعد عنوان سخنرانیم را پرسیدند! من هنوز سردرگم بودم و نمی‌دانستم چه تصمیمی دارم. یکی دو روزی را برای رسیدن به موضوع از دست دادم و سرانجام موضوعی را انتخاب کردم و تصمیم گرفتم به همدان بروم.

   بدون شک آقای مردی استاندار دولت نهم است و از منصوبان و حامیان احمدی نژاد. انکار نمی‌کنم که ممکن است این قبیل کارها مانورهای انتخاباتی در میان اهل فرهنگ باشد. به‌رغم این، سعی می‌کنم بدبین نباشم. حتی اگر این بهانه‌ها وجود داشته باشد، آن‌چه روی داد تقدیر از یک فرهنگ‌مرد بود و من آن را ارزشمند می‌دانم. شکم ندارم که سرشت فرهنگی این مرد، نوع برخورد او را با مقولات فرهنگی رقم زده است و البته استانداران و سیاستمداران دیگری هم وجود دارند که چنین عمل نمی‌کنند. کار آقای مرادی در خور تقدیر و تکریم است، هرچند تلاشی خواص فریبانه باشد!

 

   2) موضوع مقاله‌ی بازکاوی شرح حال رشیدالدین فضل الله در سه وزارتنامه بود. ابتدا قصد داشتم آن را تریلوژی وزارتنامه‌ها و خواجه رشیدالدین فضل الله بنامم. مخصوصا که تریلوژی در سینما و ادبیات بعد تراژیک دارد و پایان تراژیک زندگی خواجه با آن مناسبت داشت. اما نهایتا به این نتیجه رسیدم که فارسی را پاس بدارم و عبارت وزارتنامه‌های سه گانه را ترجیح دادم. کار من همسنجی شرح حال رشیدالدین فضل الله در سه وزارتنامه بود. نسائم الاسحار من لطائم الاخبار که در سال 725 توسط ناصرالدین منشی کرمانی نوشته شده است. دو وزارتنامه‌ی دیگر به دوره‌ی تیموری تعلق دارد. آثارالوزراء سیف الدین بن حاجی نظام عقیلی و دستورالوزراء خواند میر. ابتدا گزاره‌های مربوط به شرح حال خواجه را در هریک از این سه متن استخراج کردم. هر گزاره جمله یا جمله‌هایی را شامل می‌شود که یک واحد معنایی را تشکیل دهد. نوشته‌های منشی کرمانی در نسایم الاسحار در شرح حال خواجه در 19 گزاره رقم خورده است. عقیلی این شرح حال را در 37 گزاره و خواند میر آن را در 42 گزاره شرح داده است. من این گزاره‌ها را برای پاسخ دادن به دو پرسش با هم مقایسه کردم. نخست اینکه چه ارتباط شکلی و محتوایی میان شرح حال خواجه در این سه کتاب وجود دارد؟ دیگر اینکه جریان سیاسی نزاع وزیران ایرانی و امیران ترک که عقیلی و خواند میر نمایندگان فرهنگی آن به‌شمار می‌آیند در این شرح حال چگونه انعکاس یافته است؟ کوشش کردم با مقایسه دقیق این سه وزارتنامه و تحلیل کیفی عبارات حتی در سطح کلمات، به این دو پرسش پاسخ دهم. نتیجه هم این بود که از نظر شکل و صبغه‌ی ادبی نثر، دو کتاب نسائم و دستورالوزراء به هم نزدیکند. از نظر محتوا نسائم و آثارالوزراء به هم نزدیکی بیشتری دارند و لی آثارالوزراء رونویسی نسائم نیست. برخی گزاره‌ها را نیز خواند میر مستقیما از نسائم اخذ کرده است. و البته هم آثارالوزراء و هم دستور الوزراء اطلاعات مهمی را درباره‌ی مقدمات کشته شدن خواجه ارائه کرده‌اند که در نسائم الاسحار نیست. در همین عبارات است که می‌توان دو رویکرد متفاوت را به دو جناح امیران و وزیران دید؛ بویژه دو اثر در توضیح نقش امیر چوپان در کشته شدن رشیدالدین فضل الله.

   زمان برای نوشتن مقاله بسیار کم بود. کارهای دیگری هم داشتم که باید انجام می‌دادم. گزاره‌ها را استخراج و در جداولی تنظیم کردم. نوشتن مقاله را هم روز جمعه شروع کردم، ولی کار فقط شروع شد. شنبه صبح تا شب را گرفتار بودم و تنها توانستم در دانشگاه گزاره‌های کتاب نسائم الاسحار را که دوست و همکار عزیزم آقای دکتر حسن زاده برایم آورده بودند استخراج و تایپ کنم. شب ساعت ده شب از کلاس زبان به خانه برگشتم و پس از استراحت کوتاهی حدود ساعت یازده و نیم شب مشغول نوشتن مقاله شدم. تا چهار صبح که باید به فرودگاه می‌رفتم کار را ادامه دادم. یکشنبه شب را هم که در همدان بودم تا ساعت سه صبح در لابی هتل بابا طاهر بیدار ماندم و مقاله را به پایان رساندم و صبح در هتل آن را پرینت گرفتم. در مراسم افتتاحیه هم توانستم آن را یک بار مرور و اشکالاتش را کمتر کنم. چون دومین سخنران روز اول بودم. تقریبا تا نزدیک زمان سخنرانی درگیر ویرایش آن بودم. برای من که این روزهای غالبا گرفتار کارهای بیهوده و خسته کننده‌ی اجرایی گروه هستم، اینجور فشرده کار کردن هم بسیار لذت بخش است.

 

3) سخنرانی‌های همایش در مجموع خوب بود، هرچند برخی سخنرانی‌ها بسیار عمومی بود و هیچ حرف تازه‌ای نداشت، ولی سخنرانی‌هایی هم بود که یا تازگی داشت و یا برغم تکراری بودن موضوع شایان توجهی را دربر می‌گرفت. سخنرانی آقای دکتر علی بلوکباشی درباره‌ی اصلاحات نظام کشاورزی سنتی در ایران عصر مغول که اولین سخنرانی همایش بود، از سخنرانی‌های خوب این همایش محسوب می‌شود. آقای کیانفر نیز که از تأثیر جامع‌التواریخ در تاریخنگاری عصر تیموری سخن گفت، مباحثی را مرور کرد که برای آنان که با مباحث این حوزه‌ی تخصصی آشنایی کامل نداشتند مباحث تازه‌ای داشت.

    عصر روز اول که سخنرانی‌های در دانشگاه بوعلی برگزار می‌شد، اولین سخنران استاد نازنین آقای علیرضاذکاوتی قراگزلو بود که درباره‌ی اصلاخات غازانی سخن گفت. دو نکته‌ی مهم در صحبت‌های او بود. نخست اینکه چرا باید نقش غازان را در این اصلاحات نادیده بگیریم و آن را اصلاحات رشیدی بنامیم؟ او بر این باور بود که با وجود شخصیت مهمی چون غازان، رشیدالدین توانست طرح‌های خود را اجرا کند. نکته‌ی دیگر سخنرانی او اشاره به برخی جنبه‌های اجتماعی اصلاحات غازانی بود که برای من تازگی داشت. من زمانی که دانشجوی دکترای تاریخ بودم و قصد داشتم درباره‌ی نقطویه رساله بنویسم، نشانی منزل آقای ذکاوتی را در همدان پیدا کردم و برای او نامه نوشتم و با او مشورت کردم. او هم در نامه‌ای به من دلگرمی داد که حتی بر اساس در متن نقطوی موجود در کتابخانه‌ی ملی ملک یعنی رساله‌های میزان و مفاتیح الغیوب می‌توان رساله دکترا نوشت. همین نامه بود که مرا به کار دلگرم کرد. استاد ذکاوتی درباره‌ی کلام نقطوی را بسیار خوب می‌شناسد و با ترمینولوژی آن آشنایی کامل دارد. روز اول که می‌خواستم برای استراحت کردن به اتاقم بروم در لابی هتل او را دیدم که تنها نشسته است و از قید خواب گذشتم و همکلامی با آن نازنین عزیز را بر خواب ترجیح دادم. یاد جمله‌ی نویسنده‌ی قابوسنامه افتادم که به فرزندش نصیحت کرد: به جملة الحال جهد کن که بیشترین عمر در بیداری گزاری که بسیار خفتن ما را پیش اندر است!. برای او از سرنوشت رساله‌دکتریم گفتم و از آنچه در تحقیقات کوتاهم درباره‌ی نقطویه به آن دست یافته بودم. اصرار زیادی داشت که آن یافته‌ها را دست کم در قالب یک مقاله بنویسم و چاپ کنم.

   سخنرانی استاد دکتر محمد رضا راشد محصل درباره‌ی هویت ایرانی و مصلحت اجتماعی در رویارویی با حوادث دوران مغول بود. او  هویت فرهنگی را وجه اصلی هویت ملی دانست و اعتقاد داشت که کسانی چون رشید الدین با پاسداری از مصلحت عمومی به حفظ هویت ملی یاری رسانده‌اند. به‌باور او، حفظ مصلحت عمومی از حفظ مصلحت شخصی بسیار سخت‌تر و بسیار مخاطره آمیزتر بوده است. وزیران ایرانی برای رعایت مصلحت عمومی و در نهایت حفظ هویت ایرانی، خود را در معرض انواع مخاطرات قرار دادند و در نهایت نیز جان را بر سر این کار نهادند. سخنرانی استاد راشد محصل مدل و الگویی را به‌دست می‌داد که با آن می‌شد تکاپوهای سیاسی وزیران ایرانی را بررسی کرد. من البته به این دیدگاه انتقاداتی دارم و فکر می‌کنم، گاهی مصلحت شخصی نیز نقش مهمی در جهت گیری های سیاسی وزیران ایرانی داشته است.

   آقای دکتر پرویز رجبی را در این سفر شناختم. در فرودگاه مردی به جمع ما پیوست که روی صندلی چرخ دار نشسته بود و به کسی که برای سللام و احوالپرسی با او پیش رفت با لحنی آزار دهنده گفت که: دیدی از پا افتادم و آن دوست پاسخ دادکه تو هیچ وقت از پا نمی‌افتی. دکتر رجبی در سخنان خود مطالبی را بیان کرد که رویکردی کاملا انتقادی داشت. البته برخی از این سخنان ناشی از سوء برداشت‌های ایشان بود. از جمله‌ این‌که به‌عنوان کشفی شگفت آور ادعا کرد که مغولان هرگز به ایران نیامده‌اند و در اثبات ادعای خود گفت که در منابع از ترکان یاد شده است. روشن است که اقوامی که از شرق ماؤراءالنهر، یعنی از ترکستان غربی و شرقی به سرزمین‌های اسلامی تاختند، اقوام ترک تبار بودند و در روزگار خود مغول نامیده نمی‌شدند. مغول نام گروهی بسیار محدود بود که در نسل‌های بعد این نام به کل این اقوام تعمیم یافت. دکتر رجبی همچنین از غازان به‌عنون کسی یاد کرد که برای نخستین بار پول کاغذی را عرضه کرده است و البته در این مورد او دچار اشتباه بود. بخش دیگر سخنان او مربوط می‌شد به رشی‌الدین فضل‌الله و اینکه او پیرو جوینی است و جوینی هم ستایشگر مغولان است و شرح خونریزی‌های آنان را با آب و تاب نقل می‌کند و از آن پروایی ندارد. او می‌گفت که رشید‌الدین شخصیتی نیست که برای ایرانیان در خور تجلیل و تحسین باشد و او نیز با مغولان همراه و همگام بوده است. او همچنین معتقد بود که در آنچه در ایران عصر ایلخانی روی داد اسماعیلیان نقش چشمگیری داشتند. او همانند استاد پرویز اذکایی معتقد بود که نصی‌الدین و موفق‌الدوله و چند اسماعیلی دیگر با هم جلسه‌ای داشته‌ و قرار گذاشته‌اند که با مغولان وارد تعامل شوند و اصلاحات این دوران و فعالیت‌های دیواسالاران و روند دیگرگون شدن فرهنگی مغولان نتیجه‌ی فعالیت اسماعیلیان بوده است. دکتر رجبی نیز اعتقاد داشت که به اسماعیلیان ستم شده و نقش آنان در تحولات ایران بدرستی درک نشده است.

   من که در اولین نشست عصر در جمع هیأت رئیسه‌ی نشست حضور داشتم در جمع بندی مطالب سخنرانان به سخنان آقای دکتر رجبی اشاره کردم و گفتم هرچند با بخش‌هایی از سخنان او موافقت ندارم و آن را قابل نقد می‌دانم، ولی رویکرد او را در مطالعات تاریخی می‌پسندم. من به‌عنوان یک معلم تاریخ همواره به شاگردانم گفته‌ام که از پذیرش مشهورات و حرف‌های عمومی پذیرفته شده، دقت و احتیاط داشته باشند. نقد این مشهورات یکی از اساسی ترین وظایف اهل تاریخ است. لبتهاین روکرد منتقدانه نیز باید تابع مبانی و اصولی باشد و پیش از هر چیز باید شناخت کافی از همان مشهورات وجود داشته باشد.

   سخنرانی دکتر حسین جباری، استاد دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تبریز نیز در سخنرانی خود خواجه رشید را بانی علم مدیریت نظام سلامت دانست و درباره‌ی وضعیت مدیریت سلامت در ربع رشیدی سخن راند. سخنرانی او تقریبا‌ مشابه همان چیزی بود که دو سه سال قبل در تبریز و در همایش ربع رشیدی ارائه کرده بود. سخنرانی آقای جعفری دهقی هم در زمینه‌ی مشابهی بود و خدمات علمی و پزشکی خواجه رشیدالدین فضل الله نام داشت. او در سخنرانیش سلطانیه را از توابع اراک دانست و آن را با محلی به نام سلطان آباد اشتباه کرد. برخی اشتباهات دگر نیز در سخنرانی او بود، که نشان می‌داد که پزشکان مورخ باید تلاش بیشتری برای درک دقیق  جزئیات تاریخ داشته باشند.

   آقای احسان شکراللهی مدیر روابط عمومی کتابخانه‌ی مجلس نیز در سخنرانی خود به معرفی یک نسخه خطی نفیس جامع‌التواریخ، موجود رد کتابخانه‌ی مجلس شورای اسلامی پرداخت. او دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی کتابداری بود و با دانش گسترده‌ی خود درباره‌ی نسخه‌های خطی و اصطلاحات مربوزط به نگارشی و تذهیب آن سخنان بسیار سودمندی را ارائه کرد. شکراللهی در هتل با من و آقای هاشم محدث هم اتاق من بود. خط بسیار خوشی داشت و بسیار خوش خلق و خوش قریحه بود. شعر هم می‌گفت و برایم شعری خواند که در با قالب و زبان و بیان کاملا سنتی بود و تا حدودی جنبه طنز داشت. ظاهرا‌ یکی از وجوه مشترک من و‌ آقای  شکراللهی داشتن گوش‌های بزرگ بود و این شعر نیز به همین موضوع اشاره داشت و مشاهده‌ی گوش‌های بزرگ من او را به یاد این شعر انداخته بود! 

   دو سخنرانی همم دیگر هم ایراد شد. یکی سخنرانی دکتر ابراهیم زارعی بود که درباره‌ی نقش رشید‌الدین فضل الله در معماری و شهر سازی عصر ایلخانی بود. این سخنرانی، سخنانی بسیار تازه داشت و نشان می‌داد که مؤلف در این زمینه سال‌ها زحمت کشیده است. هر چند وقت کم اجازه نداد او سخنان خود را به‌صورت کامل و جامع مطرح کند. همین کمبود وقت دامن دکتر محمد حسین ساکت را هم گرفت، هرچند او بخوبی از پس هیأت رئیسه نشست برآمد و هرچقدر که دلش می‌خواست حرف زد. سخنان او درباره‌ی موضوع آموزش در وقفنامه‌ی ربع رشیدی بود. سخنان او هم نکات تازه‌ای داشت. درباره‌ی آموزش در ربع رشیدی من همیشه این سؤال را داشته‌ام که اگر ربع رشیدی بیش از بیس سال فعالیت داشته است چرا ما از فارغ‌التحصیلان آن اطلاعی نداریم؟

   4) آقای فیضی که من به‌عنوان استاد داور رساله‌ی کارشناسی ارشدش به دانشگاه تربیت مدرس رفته بودم هم در همایش حضور داشت. او و همچنین یکی از فارغالتحصیلان دانشگاه تبریز به‌نام آقای فرخی در دوره‌ی دکترای تاریخ دانشگاه پیام نور پذیرفته شده بودند. هر دو بسیار کنجکاو و پرسشگر بودند. مدتی را با هم بودیم و حتی عصر روز نخست با هم به گنجنامه رفتیم کمی هوا خوردیم. همان دوستان مرا از مرگ دکتر علیرضاخزائلی با خبر کردند و گفند که او 10 روز پیش درگذشته است. بسیار اندوهناک شدم. این جوان دانشمند، دبیر سمینار ربع رشیدی و فرهنگ و تمدن ایلخانی بود که سه سال پیش در تبریز برگزار شد. پس از آن سمینار دانشگاه تبریز به او بسیار جفا کرد و او کار خود را از دست داد و به دانشگاه اراک رفت. به بیماری سرطان حنجره مبتلا شده بود و مدت‌ها با این بیماری دست و پنجه نرم کرد. آخرین خبرها را از زبان دوستم دکتر داریوش رحمانیان داشتم که می‌گفت بیماریش کنترل شده است و مشکلی ندارد. شنیدن خبر مرگش برایم بسیار دردناک بود و امیدوارم روح او در آن جهان در آرامش باشد. 

  

   5) استاندار همدان آقای بهروز مرادی مرد شایان توجهی بود. او روز نخست را در تمام سخنرانی‌های علمی حضور داشت و بر خلاف مقامات رسمی که معمولا در این‌گونه اجتماعات تنها سخنرانی می‌کنند و می‌روند نشست و سخهنرانی‌ةای جلسه‌ی صبح را شنید. وقتی دکتر رجبی با صنلی چرخ دار به سالن همایش وارد شد، استاندار ولیچر او را گرفت و تا محل استقرار دکتر رجبی راند. دکتر رجبی هم که از اعضای هیأت رئیسه‌ی نشست علمی صبح بود، گفت که امروز روز تولد اوست و او در این روز بهترین هدیه‌ی تولدش را گرفته و یک سیاستمدار صندلی چرخدار او را رانده است. شب همان‌ روز میهمانان در هتل باباطاهر، میهمان ضیافت شام استاندار بودند. کیک تولد بزرگی را به شکل یک کتاب تهیه شده بود و آن را بر سر میز شام آوردند. لوح تقدیر و همچنین جعبه‌ی کوچکی که احتمالا چندین سکه‌ی طلا را درخود جای داده بود، توسط استاندار به دکتر رجبی هدیه شد و خلاصه پیش از شام به ابتکار استاندار جشن تولدی برای دکتر رجبی برگزار شد. می‌شد حدس زد که رجبی چقدر شادمان است و او خود می‌گفت که این تنها تقدیر از من نیست و تقدیر از تمامی اهل فرهنگ و همکاران من است و من به همین دلیل شادمانم.

   او استاندار دولت نهم و منصوب و حامی احمدی نژاد است و انکار نمی‌کنم که این کار او ممکن است، در آستانه‌ی انتخابات انگیره‌های سیاسی هم داشته باشد. اما اطمینان دارم که اگر او سرشت فرهنگی نداشت، می‌توانست این انگیزه را همچون بسیاران دیگر از طرق دیگر پاسخ گوید. کار او را باید تحسین و تکریم کرد و دیگر دولتمردان و حکومتگران باید آن را الگوی خود قرار دهند. هر چند بدبینانه نگاه کنیم و آن را کاری خواص‌فریبانه بدانیم، دست کم این امتیاز را دارد که دست کم در میان این عوام فریبی‌های شایع، این کار خود به درجه‌ای از نخبگی نیازمند است. 

   6) آخرین نکته‌ی این نوشتار این است که هرچند این همایش، سرشتی تاریخی داشت، اهل تاریخ در آن در اقلیت بودند. رشته‌های پزشکی، زبانشناسی، ادبیات فارسی، کتابداری، معماری و حتی حقوق در این همایش نمایندگانی داشتند و سهم اهل تاریخ بسیار کم بود. از سخنرانان، من،آقای کیانفر و آقای دکتر عطایی را می‌توان دقیقا تحصیلکرده‌ی تاریخ دانست. البته موضوع نیز ابعاد مختلفی داشت و با توجه به این ابعاد مختلف حضور دانشمندان سایر رشته‌ها در مباحث آن طبیعی به‌نظر می‌رسد. نکته‌ی قابل انتقاد، کمرنگ بودن حضور مورخان است. از دعوت شدگان اهل تاریخ، دکتر محسن جعفری مذهب و دکتر رسول خیراندیش به دلایلی نتوانسته‌بودند به همدان سفر کنند. البته همزمانی چند رویداد را هم با این همایش نباید از نظر دور داشت. همایش بین‌المللی خلیج فارس که در تهران برگزار می‌شد، برخی از مورخان را به‌خود جلب کرده‌ بود. خبر درگذشت استاد فرهیخته دکتر محمد امین ریاحی و برگزاری مراسم تشییع پیکر او در روز یکشنبه از دیگر دلایلی بود که برخی از دوستان به این همایش نیایند. گروهی از اعضای بلندپایه‌ی نهادها و سازمان فرهنگی هند نیز از روز یکشنبه به تهران آمده بودند و در همان روز یکشنبه در دانشگاه تهران نشستی با استادان ایرانی داشتند. دو ست عزیزم آقای جمشید نوریوزی مرا در جریان این نشست قرار داده بود. این استادان فرار بود به چند شهر دیگر نیز سفر کنند و از جمله در شیراز میهمان دانشگاه شیراز و دکتر عبدالسول خیراندیش بودند. شاید برخی استادان نیز در گیر همین موضوع بودند و به‌هر حال حضور کمرنگ مورخان در این همایش نکته‌ای درخور توجه به‌نظر می‌رسد.


  
  
کد خبر: 99745
تاریخ انتشار: 31 اردیبهشت 1389 - 17:16

«محمد بروجردی» در وصیت نامه خود آورده است: من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.

"محمد پدر دره گرگی " مشهور به "محمد بروجردی " در سال 1333 شمسی در روستای دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود.بسیار خردسال بود که خانواده اش به تهران مهاجرت کرد و او در محله "مولوی " بالید و مبارزات سیاسی خود را از 15 سالگی آغاز کرد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی کارنامه ای سنگین از مبارزات سیاسی و مسلحانه برای خود به ثبت رساند و پس از استقرار دولت برآمده از انقلاب اسلامی نیز یکی از 12 فرد تشکیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

محمد بروجردی تا زمان شهادتش در اول خرداد ماه 1362 فرماندهی سپاه منطقه 8 کشوری ، جانشینی فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا و فرماندهی تیپ155 ویژه شهدا را بر عهده داشت. محمد بروجردی را باید استاد اعظم سرداران نسل اول سپاه لقب داد. اگر کردستان را پرورشگاه مقدماتی اغلب سرداران سپاه بدانیم، محمد بروجردی بی شک آموزگار اول این مکتب است. آن چه خواهید خواند وصیت نامه های بجامانده از آن سردار شهید سپاه است.

اولین وصیت نامه اول شهید "محمد بروجردی ":

بسمه تعالی
این وصیتنامه را در حالی می‌نویسم که فردایش عازم سنندج هستم با توجه به این که چندین بار در عملیات شرکت کرده بودم و ضرورت نوشتن وصیتنامه را حس کرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمی‌دادم، ولی نمی‌دانم چرا حس کردم که صرفا اگر ننویسم، گناهی مرتکب شده‌ام، لذا بدینوسیله وصیتنامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا می‌نویسم.

با توجه به این که حدودا شش سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شده‌ام و به همین خاطر نسبت به خانواده‌ام رسیدگی نکرده‌ام، بخصوص - همسر و فرزندانم و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی می‌کردم و هیچ وقت هم نتوانستم خود را قانع کنم که مسئولیت‌ را رها کنم و بدینوسیله از همه آنها معذرت می‌خواهم و طلب بخشش دارم از حقی که به گردن من داشته‌اند و نتوانستم این حق را ادا کنم ولی این اطمینان را به خانواده‌ام می‌دهم که هرگز از ذهن من خارج نشده‌اند و فکر نکنند که نسبت به آنها بی‌تفاوت بوده‌ام، ولی مسئولیتهای سنگین‌تر بود.

 در خواستی که از همسرم دارم، این است که فرزندانم را خوب تربیت کند و آنها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد ... از مادرم درخواست بخشش دارم، زیرا از دست من ناراحتیها دیده و هیچوقت این فرصت پیش نیامد که بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بکنم و از کلیه برادران و خواهران که من را می‌شناسند درخواست دارم که برای من از خدا طلب بخشش کنند، شاید به خاطر حرمت دعای مومنین خداوند از تقصیراتم بگذردو احساس می‌کنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی می‌کند. بخصوص دعای آن کسانی که پاسدارند و به جبهه می‌روند و از کسانی که در جزئیات زندگی من بوده و با من برخورد داشته‌اند درخواست دارم برادرانی که از من بد دیده‌اند در گذرند و یا اگر کسی را سراغ دارند که از من بد دیده نزدش بروند و از او رضایت بگیرند.

و دیگر این که مقاومت را فراموش نکنند که خداوند تبارک و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است. این را شهیدان بسیاری بخصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشته‌اند و اگر مقاومتهای آنها نباشد همانطور که امام فرمودند، بیم آن می‌رود که زحمات شهدا به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسیدند و این ما هستیم که آزمایش می‌شویم و دیگر این که با تجربه‌ای که ما از صدر اسلام داریم، که به خاطر عدم آگاهی مسلمین درس عبرت باشد، با دقت، کلمات این روح خدا را که خط او خط رسول خداست دقت کنند.

وجود امام امروز برای معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست. وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم که عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری که جریانهای انحرافی دارند، بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است .
والسلام

دومین وصیت نامه اول شهید "محمد بروجردی ":

بسمه تعالی
وصیت‌نامه اینجانب محمد بروجردی (پدر دره گرگی) پس از حمد خدا و طلب استغفار از او که برگشت همه به سوی اوست و درود بر محمد و آل او و درود بر امام امت و درود بر همه شهیدان تاریخ، از همه برادرانی که در طول عمرم با آنها تماس داشته‌ام، طلب آمرزش می‌کنم. هر کس که این وصیت‌نامه را می‌خواند، برای من طلب آمرزش کند، زیرا من از این دنیا ناگاه با بار خالی می روم. و بعد از من همسرم سرپرستی خانواده را به عهده دارد و حقوق و مقدار ارثی که دارم،‌به او می‌رسد، به غیر از مبلغی 7000 ریال (هفت صد تومان) که باید به مادرم بدهد و در صورت فوت همسرم برادر کوچکترم عبدالمحمد سرپرستی دو فرزندم را به عهده گیرد و از اینکه نتوانسته‌ام برای خانواده بطور کلی مثبت باشم، از همه پوزش می‌طلبم و طلب آمرزش می‌کنم، والسلام.


  
  

زندگی نامه شهید محمد علی جهان آرا

تولد و کودکی به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت. فعالیتهای سیاسی – مذهبی فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.
بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند. این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند. در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود. پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کناره‌گیری کند. تهدیدی بی‌نتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.

پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکل‌گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت می‌کرد. در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد. سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند. در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد. در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت می‌رسد. فعالیتهای دوران انقلاب در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود.

 پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد. در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده می‌گیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌کنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند. با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد. تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید. شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌کرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند. تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها شهید جهان‌آرا در شکل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت. در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند.
 جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد. شهید جهان‌آرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد. از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود. ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌کرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت. نقش شهید در خنثی‌سازی کودتای نوژه شهید جهان‌آرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود. ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل می‌کرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند. حماسه خونین‌شهر در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند.
 با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...» جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.» آنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند. در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد. برادری تعریف می کند: «روزهای آخر این مقاومت بود که بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.» شهید جهان‌آرا می‌گفت: «آرزو می‌کنم در راه آزاد کردن خونین‌شهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند. سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید: «مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.» ویژگیهای اخلاقی شهید جهان‌آرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت. از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت. خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود. به برادران می‌گفت: «انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرک‌آلود و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.» در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض می‌کرد.
عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم. سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌کرد. تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینکه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یک بسیجی می‌دانست و در حالی که فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده بود. او به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداکاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود که وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان کرد. نحوه شهادت در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند. شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.

 تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران گوشه ای از وصیتنامه انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا

از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.


  
  

 

 

 

زندگینامه شهید محمد على رجایى 


شهید محمد على رجایى ، در سال 1312 هجری قمری در شهرستان قزوین متولد شد، تحصیلات ابتدایى را تا اخذ گواهینامه ششم ابتداى در همین شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تکفل مادر مهربان و منیع الطبع قرار گرفت . در سال 1327 به تهران مهاجرت کرد و سال بعد یعنى در 1328 وارد نیروى هوایى شد. در مدت 5 سال خدمت در نیروى هوایى ، دوره متوسطه را با تحصیل شبانه گذراند، سپس در سال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال 1338 دوره لیسانس خود را در رشته ریاضى به پایان برد و به سمت دبیر ریاضى به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتیب در شهرستانهاى خوانسار، قزوین و تهران به تدریس ، اشتغال ورزید.
شهید رجائى در مدت تدریس ، همیشه آموزگارى دلسوز، پرکار و شایسته بود و ضمن تدریس ، به فرا گرفتن علوم اسلامى و انجام فعالیتهاى سیاسى همت مى گماشت . در سال 1340 به عضویت نهضت آزادى در آمد که منجر به دستگیرى وى (در اردیبهشت 1342) و پنجاه روز زندان شد. پس ‍ آزادى از زندان با شهید باهنر به سازماندهى مجدد هیات موتلفه پرداخت و براى پرورش افرادى که بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمایند به اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطین دست زد. در همین رابطه و براى تکمیل برنامه مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از کشور سفر کرد. ابتدا به فرانسه و ترکیه رفت و از آنجا عازم سوریه شد.
شهید رجایى همگام با فعالیتهاى سیاسى لحظه اى نیز از خدمات فرهنگى غافل نبود از آن جمله تدریس در مدارس کمال و رفاه ، همکارى با بنیاد رفاه و تعاون اسلامى با همکارى شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتى و شهید دکتر باهنر و آیت الله هاشمى رفسنجانى .
ایشان با نهایت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاى انفرادى رژیم پهلوى انواع و اقسام شکنجه ها را تحمل نمود و چون کوهى استوار مقاومت کرد. در اثر این مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوین فرستادند. او در زندان به ماهیت واقعى منافقین پى برد و از آنها تبرى جست . دوران زندان مجموعا چهار سال به درازا کشید و شهید رجائى در سال 1357 با اوج گیرى انقلاب اسلامى همراه دیگر زندانیان سیاسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سیاسى و فرهنگى گردید و به اتفاق عده اى از همکارانش براى بسیج و سازماندهى مبارزات مخفى معلمان مسلمان ، تلاش گسترده اى را آغاز کرد و موفق به ایجاد انجمن اسلامى معلمان شد. او در راه پیماییهاى عظیم سال 1357 مخلصانه و با تمام توان کوشید و نقش ‍ موثرى در فعالیتهاى تبلیغاتى آنها داشت .
شهید رجائى پس از پیروزى انقلاب اسلامى و در سال 1358، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتى کردن کلیه مدارس شد. سپس به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب گردید و به دنبال تمایل مجلس شوراى اسلامى در تاریخ 18/5/1359 به عنوان اولین نخست وزیر جمهورى اسلامى ایران به مجلس معرفى و با راى قاطع به نخست وزیرى انتخاب شد. شهید رجائى در این مسئولیت خطیر، على رغم این که به فاصله بسیار کوتاهى با توطئه عظیم استکبار جهانى در ایجاد جنگ تحمیلى از سوى رژیم صدام روبرو شد و همچنین کارشکنى هاى بنى صدر و متحدانش و خرابکاریهاى منافقین و ساواکیها را در پیش رو داشت ، اما توانست به بهترین وجه از عهده انجام وظایف و مسئولیتهاى سنگین خود بر آید.
به دنبال عزل بنى صدر از ریاست جمهورى ، شهید رجائى با راى اکثریت مردم محرومى که شاهد تلاشهاى صادقانه ((این فرزند صدیق ملت و مقلد با وفاى امام ((ره )) بودند به ریاست جمهورى انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى که توان تحمل وجود این مایه امید مستضعفان و عنصر ارزشمند و دلسوز را نداشتند در هشتم شهریور ماه 1360 او را به همراه یار قدیمى اش شهید باهنر در انفجار دفتر نخست وزیرى به شهادت رساندند.

[یادش گرامی باد]

 

 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >